تا آزادی جعفر ابراهیمی

۱۳۸۸ آبان ۲, شنبه
معلمم را آزاد كنيد



يكي بود يكي نبود ،ديگه هيمه اي كنارم نبود ،تا دستهاي سردمو باهاش گرم بكنم،اما گذشته از دستانم دل من بود كه بي قرار هيمه بود.
هر روز كه مي گذرد دلم بيشتر به درد مي آيد در شگفتم،چگونه قدرت طلبی وجاه طلبی، گوش برخی را از شنیدن حقایق کر،چشمشان را کور و اندیشه ی آنان را از درک راستگویی ودرستکاری ناتوان می سازد؟!
بيش از 130روز است كه از دربند بودن معلمي بي گناه مي گذرد كه صدايش جز حق نبود وانديشه اش جز در ديار سپاسگذاري پر نمي زد. معلمی که عمرش را به پای دانش آموزان جامعه اش گذاشته و زندگی و آرامش وآسایش خود را به مردم بخشیده است.
بيش از 130روز است كه از دربند بودن معلمي مي گذرد كه وقتي به درون مدرسه قدم مي گذاشت كسي نمي توانست درك كند كه پشت لبخندهاي آرامش چه غمي نهفته است،معلمي كه با گامهايش با زمين سخن مي گفت،معلمي كه روز تولد دانش آموزانش به آنها ماهي سياه كوچولو صمد بهرنگي را هديه مي كرد،معلمي كه پنجم اكتبر روز جهاني آموزگار را در بند گذراند،معلمي كه دانش آموزان فقط مشكلاتشان را به او مي گفتند و او هميشه به فكر چاره جويي و گره گشايي از مشكلات دانش آموزانش بود.
«بارپروردگارا تو نگهبان زندانیان ما باش که در اعماق سیاه چالها هیچ پشت و پناهی ندارند.»
0 Comments:

ارسال یک نظر