تا آزادی جعفر ابراهیمی

۱۳۸۸ مرداد ۱۶, جمعه
جعفر ابراهيمي آموزگاري راستين /مهدي بهلولي

به نقل از كانون صنفي معلمان :


پس از گذشت نزدیک به دوماه از بازداشت جعفر ابراهیمی ازندریانی، گویا هنوز هیچ کس نمی داند که اتهام ایشان چیست؟
ابراهیمی، آموزگار رسمی آموزش و پرورش و کارشناس ارشد جامعه شناسی است که در شهرستان شهریار تدریس می کند. نیروهای اطلاعات، او را روز 20 خرداد و در راه رفتن به مدرسه، دستگیرمی کنند. در آغاز او را به خانه اش می برند و پس از برداشتن کیس کامپیوتر و چند کتاب و ... به بند 209 اوین منتقل می کنند. ابراهیمی یک ماه را درانفرادی بسر برده و بازجویی می شود. سپس او رابه بند عمومی سپرده، دو هفته در بند می ماند. متآسفانه از دوهفته پیش تاکنون , دوباره به انفرادی بازگردانده شده است. این انفرادی دیگربار، افزون برافزایش نگرانی ها درباره ی سلامتی اش , با پایان بازجویی ها – که چندی پیش و از زبان قاضی پرونده، خود ابراهیمی گفته بود - نیز ناسازگار است.
جعفر ابراهیمی در دوران دانشجویی , عضو شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشگاه زنجان بوده است . او پس از پایان تحصیلات و ورود به آموزش و پرورش , در امور صنفی – مدنی معلمان و در راستای بهبود و بسامانی بزرگترین نهاد آموزشی کشور , فعال می گردد. همچنین اندیشه و دغدغه هایش را در تارنگارهای شخصی اش : "هیمه" و" آخرین وسوسه" به نگارش در می آورد. ابراهیمی آموزگاری اندیشمند و دلسوز است و از زندگی پر از فقر و سختی دانش آموزانش , آزرده و دردمند . با پیمایشی گذرا بر نوشته هایش , به آموزگاری روشن اندیش و اخلاقی برمی خوریم که نابودی ارزش های انسانی را دلواپس است. او دلچسب و گیرا می نویسد و برنوشته هایش حسی زیبا و تحسین برانگیز, چیره است. نوشتارش همچنین , از اشاره های هوشمندانه و موشکافانه ی اجتماعی و انسانی نیز خالی نیست . او , انسانی امیدوار است , به پیروزی انسان باور دارد و همدل با "بامداد" می نویسد : " من ندارم سر یاس / زیر بی حوصلگی های شب، از دورادور/ ضرب آهسته پاهای کسی می آید." (1)
ابراهیمی آموزگاری است که به دانش آموز و آموزش عشق می ورزد و بارها وبارها , به روشنی از این ویژگی و حس درونی پرده برمی دارد. او که به گفته ی خویش , زندگی سختی داشته است , با تمام وجود , درد دانش آموز طبقه ی فرودست را می فهمد. همچنین نمی تواند چشم برشکاف های ژرف اقتصادی – فرهنگی جامعه ببند و چیزی نگوید. بنابراین بانگاهی آسیب شناسانه , به نجوا و درد دل و خرده می پردازد. ارزش کار ابراهیمی , در سنجش با آموزگاران دیگر , روشن می گردد. آموزگارانی که تنها در دفتر مدرسه , لب به شکایت می گشایند و گله هایشان کمترین نمود آشکار و استواری دارد. آنهایی که متآسفانه زندگی سخت این روزگار, برایشان انگیزه چندانی برجای نگذاشته است و به سختی می توان , در رفتار و گفتارشان , نشانی از امید و آرمانی دید!
ابراهیمی در صفحه ی نخست "هیمه" و در زیر عکسی از خودش که از پشت عینک باریکش خواننده را می نگرد , می نویسد : " از این زاویه که نشستم و با این ژستی که دارم , گمان می کنم بتوانم حتی انتهای ذهن دانش آموزان میز آخری را هم بخوانم , وقتی یکی از آنها دارد متن عاشقانه ای می نویسد. یا آن یکی که دارد متن نمایشی را آماده می کند ؛ همان که می گوید : دیشب خواب دیدم که یکی با بنز آمد و ما را برد سر کار. آخر پدران بسیاری از دانش آموزان من کارگر فصلی اند. اما آنها در مقابل شغل پدر: می نویسند آزاد . و در نمایش های طنز هم ذهنشان از کارگر فصلی بودن فراتر نمی رود. ولی ذهن پاک و معصومانه ای دارند وقتی می گویند آقا این ژست به شما نمی آید" و در نامه ای به دانش آموزانش : " سلام دوستان خوب من ,
دانش آموزانم در سعید آباد ، مهدیه ، سپاهان ، بادامک ، خادم آباد ، نصیر آباد ، فردوس، علی آباد و ...
این سه نقطه آخر را برای آن دانش آموزانی می گذارم که احتمالا محل سکونتشان در نقشه قید نشده است , آدم های خانه به دوشی که شرایط , محل سکونتشان را تعیین می کند.
عزیزان پر از امید
روزهای آخر سال ، تعطیلی و تعلیق این مجال را نداد تا چشم در چشمان پر از شوقتان بنگرم و با شما آمدن بهار خجسته را زمزمه کنم. هر چند تعداد زیادی از شما از تعطیلات تنها کار دستمزدی عایدتان می شود , هر چند بعد از تعطیلات وقتی برمی گردید شب هایی را می شمارید که شب کار بودید و روزش هم از فرط خستگی در خواب. هر چند ممکن است بعضی از شما دوباره به مدرسه برنگردید مثل اسکندر و محمد میثم و ... و کمک به درآمد خانواده را بر ادامه تحصیل ترجیح دهید. هر چند از مسافرت های انچنانی خبری نیست , هر چند بوی عیدی سر سفره هفت سین نداشته نوروزتان , بخاطر بوی نفتی که بر سفره است , حال آدم را به هم می زند و هزاران هر چند دیگر. اما! خجسته بهار در راه ، این پیروز طبیعت ، این امید فردا , به سان آن شعری که بر تخته سیاه کلاس سرد زمستانی تان می نوشتم مال شماست , یادتان هست این شعر :
بی دریغ و درد
بی لحظه ای تامل سرد
بخوان دوباره , ای شکوفه مقدور
ای کودکی گل
فردا از آن توست"

* عضو کانون صنفی معلمان
0 Comments:

ارسال یک نظر